راه هاى نفوذ شیطان‏


شیطان‏

ابلیس به نظر میرسد اسم خاص و شیطان اسم عام باشد، شیطان و شاطن در لغت به معناى خبیث، آلوده باطن، پست و سرکش و متمرد و طاغى و یاغى و گمراهکننده آمده، بنابراین هر موجودى اعم از انسى یا جنى داراى این اوصاف باشد نام شیطان بر او سزاوار است، و چون ابلیس از فرمان خدا سربرتافت و به‏ سرکشى و تمرد برخاست، و در مقام ازلال آدم و حوا برآمده از او تعبیر به شیطان شده است.

اگر کسى بگوید چرا خدا شیطان را آفرید، تا در مسیر هدایت انسان کمین کند، و او را بفربید، و از صراط مستقیم منحرف سازد، و راه بهشت آخرت را بر او مسدود سازد و مسیر دوزخ را به رویش بگشاید و خلاصه میان رب و عبد حجاب گردد!؟

در پاسخش باید گفت: خداى مهربان که جز خیر موجودات و سعادت و خوشبختى بندگان را نمى خواهد سازنده منبع شرّ و شرارت و به وجود آورنده قاتل سعادت نیست، او ذات اولیه ابلیس و هیچ جن و انسى را خبیث و متمرد و طاغى و شیطان نیافریده، بلکه همه موجودات حتى ابلیس و همه شیاطین از ابتدا به عنوان خیر و به هدف عبادت حضرت رب العزّه آفریده شده اند، چنان که در قرآن مجید به این معنا اشاره شده است:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ: «1»

و جن و انس را جز براى عبادت و بندگى (که عامل رسیدن به همه کمالات و موجب سعادت ابدى است) نیافریدم‏.

گروهى از جن و طایفهاى از انس با وجود مشعل هدایتى که در راه آنان قرار داده شده، و همه زمینه هاى سعادت و خوشبختى براى آنان فراهم آمد، و حجت خدا در همه امور بر آنان تمام گشت، و راه هرگونه عذرى به روى آنان بسته شد به میل و اختیار خود از ابتداى کار یا وسط کار از حق بریدند، و به راه انحراف و ضلالت رفتند، و لذات و شهوات و هوا و هوس را در همه امور حیات بر عبادت حق ترجیح دادند، و از قیامت و خوشبختى ابدى آن دست کشیده، به راه مادى‏ گرى و لذت خواهى افتادند و در میان آنان بعضى هم به گمراه کردن بندگان همت گماشتند و به فضاى شیطنت و فساد و افساد قدم نهادند.

ابلیس و هر که به فضاى شیطنت وارد شد از ابتدا شیطان نبود، بلکه با قبول انحراف، و با محکوم شدن در برابر هوا و هوس ها، و با آلوده شدن به رذایل اخلاقى و با سرپیچى از فرمان حق آلوده به شیطنت شد.

قرآن مجید درباره ابلیس که از گروه جن بود و براى عبادت آفریده شد ولى به خاطر امتناع از اجراى فرمان حق و خوى استکبارى از جادّه بندگى درآمد و در مسیر ضلالت و انحراف و اضلال دیگران قرار گرفت میفرماید:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ... «2»

و هنگامى که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از گروه جن بود، نهایتاً او از دایره فرمان پروردگارش و اجراى آن که سجده بر آدم بود بیرون رفت.

از آیه شریفه دو مطلب مهم استفاده میشود اول این که ابلیس از جنس فرشتگان نبود، بلکه وجودى از طایفه جن بود، دوم این که پیش از آفرینش آدم به خاطر لیاقتش در جمع فرشتگان قرار داشت و همراه آنان مشغول عبادت رب بود، ولى به دل خواه خودش و به اراده و اختیارش سر از فرمان حق برتافت و به راه گمراهى افتاد، و بر اثر حسدش نسبت به مقام آدم در مسیر گمراه کردن انسانها و زایل نمودن کمالاتشان افتاد.

با توجه به این حقایق قرآنیه و این که خداوند مهربان همه شیاطین را دشمن آشکار انسان معرفى میکند، و همه وسایل و ابزار هدایت را براى انسان مهیا ساخته باید از اجابت دعوت شیاطین روى برتافت و از دایره نفود آنان دور شد، و با تکیه بر عقل و وحى و نبوت و امامت و همه امکاناتى که براى رسیدن به سعادت در اختیار انسان نهاده شده در مسیر هدایت الهى و عبادت حضرت ربّ قدم برداشت و ذهن خود را از این مسئله باطن که چرا خدا شیطان را آفرید پاک کرد، زیرا خداى مهربان احدى از جن و انس را از ابتدا به عنوان شیطان نیافریده بلکه همه براى عبادت آفریده شدند نهایتاً گروهى از دو طایفه به اختیار خود شیطان شدند نه این که شیطان بودند.!

قرآن مجید در حدود 88 بار لفظ شیطان و ده مرحله لفظ ابلیس را به کار برده و در این نود و هشت بار به صورت هاى گوناگون انسان را از مکر و حیله و فریب و خدعه آن بر حذر داشته است.

انسان انحراف و ضلالت و گمراهى و دوزخى شدن خود را نباید به ابلیس و شیطان نسبت دهد، و خود را در این زمینهها معذور بدارد، بلکه باید به این معنا توجه کند که گمراهى او و دوزخى شدنش معلول اجابت دعوت شیاطین در کمال آزادى و اختیار است، و در حقیقت هر انسان گمراهى و هر مستحق دوزخى به اراده و اختیار خودش گمراهى و آتش را انتخاب کرده نه این که شیطان به اجبار و با سلب آزادى و اختیارش او را به گمراهى و دوزخ کشانیده است.

براى شیاطین چنان که قرآن میفرماید در این زمینه هیچ گونه تسلطى بر انسان وجود ندارد، مگر این که انسان به اختیار خودش خود را در حیطه تسلط او قرار داده که باز این هم براى او در قیامت عذرى نخواهد بود.

ابلیس و همه شیاطین در قیامت به مریدان و مطیعانشان میگویند:

وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی: «3»

و مرا برشما هیچ تسلّط و غلبهاى نبود فقط شما را به گناه و فسق و فجور و بى ایمانى دعوت کردم و شما هم بدون اندیشه و دقت و با چشم پوشى از رسالت پیامبران و کتب آسمانى دعوتم را پذیرفتید.

و نیز به اجابت کنندگان دعوتشان میگویند:

وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ: «4»

و ما را بر شما هیچ تسلّط و غلبهاى نبود بلکه شما گروهى سرکش و طغیان گر بودید.

 

راه هاى نفوذ شیطان‏

از آیات قرآن و روایات اهل بیت و معارف حقه استفاده میشود که شیطان یعنى آن موجود خبیث و طاغى و گمراهکننده که طایفه پرجمعیتى از آنان هم نوعان خود انسان هستند و در لباس بشرى بسر میبرند و شب و روز به صورت هاى گوناگون و با چهره هاى فریبنده و زبانى چرب و نرم، و سخنانى جذاب و وعده هاى عجیب و غریب در کنار انسان هستند براى گمراه کردن هر کسى راهى متناسب با او بر میگزینند، اهل مقام و جاه را با تزئین دورنمائى از ریاست و حکومت، اهل دنیا را با فرزند و مال و ثروت، اهل دانش را با غرور و شهرت، اهل خدا را از طریق دین و عمل، و خلاصه هرکسى را با وضعیت مناسب با خودش میفریبد.

شیطان با نفوذ در نفس اماره تا زمانى که نفس حالت اماره بودن را دارد و با نفوذ در خیالات و اوهام و ذهنیتهاى انسان، میان آدمى و عقل و اندیشه و دینش حجاب میشود، سپس دام فریب را میگستراند، آنگاه با تزئین اعمال زشت در نظر انسان زمینه ورود به هر معصیتى را فراهم میکند، و میکوشد که دو حالت غفلت و نسیان آدمى براى فریبکاریهایش کمک بگیرد.

او فرعون و امثال وى را با حکومت و قارون و هم ردیفانش را با ثروت، بلعمها را با علم و دانش، هوس داران و اهل شهوت را با چهره هاى زیبا و خیالات فاسد فریفت و آنان را تا جائى دور از حق و حقیقت نگاه داشت که موفق به توبه نشدند و به هلاکت ابدى و شقاوت سرمدى دچار گشتند.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- الذاریات، آیه 56.

(2)- کهف، آیه 50.

(3)- ابراهیم، آیه 22.

(4)- صافات، آیه 30.

۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
قاسم بازیار

نیاز به قرآن...استاد علی صفایی حائری


شب در منزل یکى از تجار محل، روضه بود. شب گرمى بود. و در آن شب، حوض آب و فواره و گل‏ها و رقص ماهى ‏ها، مرا به خلسه اى کشانده بود که خواب شیرینى را بر پلک‏هایم مى‏ پاشید.

 کامل مردى پُر شور بالاى منبر بود... یادم نمى ‏رود با حرکت دست‏ها و فریادها و حالت‏هایش آنقدر از قرآن گفت که پس از مدت‏ها بیزارى و خستگى شوق تازه ‏اى در من رویید؛ شوق آشنایى با قرآن، قرآنى که آن شب با تلقین‏ها در من بزرگ شده بود. قرآنى که او مى ‏گفت کلید هر بن‏ بست و راهنماى هر تنگناست.

 وقتى به منزل بازگشتم......

ادامه مطلب...
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

از هیچ گناهی دور نیستیم...ادامه


افسران - همه فرعونیم....



 بعضى وقت‏ها در شب‏هاى ماه مبارک، حالتى بر من مى‏گذرد که امیدوارم بتوانم شما را هم در آن حالت داخل و سهیم کنم تا هم کمکى به شما و هم شکر نعمت و عنایتى که به من شده، باشد.

 من دوست دارم شما هم در این حال شریک باشید و خلاصه تأملاتى را که در چند آیه داشته‏ام، برایتان بیان مى‏کنم تا شاید شما هم دعایى بکنید و قدمى بردارید و کارى کنید.

 اعتماد من به طلب و اقدام خودِ شماست که هر کدام با نیت و توجهى آمده‏اید و ساعاتى هم منتظر شده‏اید. چه بسا همین، رزقى را براى خودِ ما فراهم کند و ما نیز از ناحیه شما مرزوق و مورد عنایت بیشترى قرار گیریم......


محسن در اصطلاح و سیر واژه‏شناسى قرآن یا مراحل تحولِ فلاح و رویشى که قرآن از آن حکایت مى‏کند، به کسى مى‏گویند که خوب عمل مى‏کند. هم کار خوب و حَسَن را به خوبى انجام مى‏دهد و طاعت را با حُسن و زیبایى همراه مى‏کند و هم کار خوب را از روش خوب و منهج مناسبى مى‏آورد. محسن هم حُسن را مى‏آورد و هم حُسن را با حُسن و خوبى همراه مى‏کند.

 گاهى انسان اطعامى مى‏کند، ولى سر دستى است. زود آن را رد مى‏کند. با شتاب و سرسرى آن را انجام مى‏دهد و گاهى هم براى محبوب خود، بر سر سفره شمعى مى‏گذارد و روبانى مى‏بندد و فضایى ایجاد مى‏کند.


گاهى پدرم به من مى‏گفت: برو خانه عمه‏ات و بگو فلانى بیاید. من که با پسر عمه‏ام قهر بودم و برایم سخت بود که به خانه‏شان بروم، مى‏رفتم و یواش، به طورى که نشنوند و جواب ندهند، در مى‏زدم، بعد برمى‏گشتم و مى‏گفتم نیستند. کار را مى‏کردم، ولى نه به خوبى. کار خوب را، خوب انجام نمى‏دادم.

 

 در این سیر قرآنى، خداوند مى‏فرماید: رحمت او به محسنین نزدیک و قریب است نه واصل. از وصال رحمت گفتگو نمى‏کند، که از قرب رحمت مى‏گوید و این به این معناست که حتى با رحمت واسعه حق، با رحمتى که به ما نزدیک است - مایى که در حد احسان و بالاتر از تقوا ایستاده‏ایم - مى‏توانیم محروم بمانیم.

 با توجه به این نکته، خواه ناخواه حالتى از خوف و رجاء در آدمى شکل مى‏گیرد؛ خوفِ دورى و ابتعاد از رحمت حق، خوف از اینکه از هیچ گناهى دور نیست و لو در فرض اطاعت و احسان و رجاء به رحمت حق و امید مزد و پاداش و لو در فرض تفریط و عصیان.

 

 با این توضیح، انسان نه به اعمال خود مى‏تواند امیدوار باشد و نه به اعمال خود، چرا که رحمت حق به محسن نزدیک است. محسن تا به اینجا روییده و حرکت کرده و گام برداشته، امّا با این حال، رحمت حق به او نزدیک شده، نه واصل.

 پس چه امیدى براى ما باقى مى‏ماند؟ براى مایى که هیچ فاصله‏اى از اینکه با دست‏هاى خود على(ع) را تکه تکه کنیم، نداریم. اینها را شوخى نگیریم! که هنوز گرو نرفته‏ایم و گیر نکرده‏ایم.

 منى که پنجاه سال دویده‏ام و پنجاه نفر را براى خود جمع کرده‏ام، به آنها علاقمند شده‏ام و آنها را براى خودم مى‏خواهم، اگر ببینم تو آمده‏اى تا آنها را کیش بدهى، نمى‏گذارم و به هر عنوانى ذلیلت مى‏کنم؛ که آدمى وقتى گرو برود، چه‏ها که نمى‏کند!

 به هر حال با این حالات و با این تأملات که مى‏خواهم شما را هم در آنها شریک کنم و به شما هدیه بدهم، به این نتیجه مى‏رسیم که با هیچ گناهى فاصله نداریم؛ هر چند آن گناه به نظر ما دور و سنگین باشد.

 در قرآن آمده است:" زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ "؛ یعنى ما شهواتى داریم. این شهوات، نیازها و احتیاجات ما هستند. این نیازها در یک مرحله، محبوب ما و در مرحله بعد هم تزیین و توجیه مى‏شوند. آیا مى‏شود از آنها فرار کرد؟ این که آمده است " حُبُّ الدُّنیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ "، بماند؛ [نه حبِّ دنیا که حبِّ شهوات براى انحراف کافى است.]

 وقتى که من شهواتى دارم؛ یعنى به چیزى علاقمند مى‏شوم که نیاز و خواست من است. این عشق (شهوت) که در دل من آمد، محبوبیت پیدا مى‏کند و این محبوبیت براى من توجیه مى‏شود و وقتى برایم موجَّه و مزیَّن شد، دیگر حقّ خودم مى‏دانم که هر کارى را انجام دهم. این زینت کار ساده شیطان است، که خود قسم یاد کرده:" لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ "{با این توجه، آیا خیال مى‏کنى قتل ابا عبداللَّه کار مشکلى است؟

 من شخصیتم را دوست دارم، عنوانم را دوست دارم، پرستیژم را دوست دارم، رفتارم را دوست دارم. این نیاز و احتیاج، اگر مورد علاقه من شد و مزیّن هم شد، به این نتیجه مى‏رسم که باید این کار حتماً انجام شود.

 وقتى شهوت و نیاز، تبدیل به حبّ و محبت، تبدیل به یک نوع جنبه عقلانى و ذهنى شد، که تو باید این طور رفتار کنى و باید این گونه باشى، دیگر احتمال خلاف نمى‏دهى و ثنویتى هم که ممکن است در درون تو تزاحم ایجاد کند و جهاد و مبارزه و درگیرى و اصطکاکى به وجود آورد، همه‏اش به یک هماهنگى کلى و یک سازمان یافتگى و یک جهت شدن مبدَّل مى‏شود، که تو جز این چاره‏اى ندارى.

 

 عقل، تجربه، توهّم، تخیّل، تفکّر، تأمّل، مشورت و قلب و شهوت تو، همه به یک نتیجه مى‏رسند، که حسین را بکشى. آیا خیال مى‏کنید بعد از این انسان مى‏ایستد یا براى کشتن او از هر وسیله ممکن استفاده مى‏کند؟!

 این نکته که آدم‏هاى بدِ تاریخ یا آدم‏هاى بدِ موجودِ امروز را، خیلى بد مى‏بینیم و مى‏گوییم خدا لعنتشان کند، به خاطر این است که خودمان را در آن فضاء و در آن محیط حس نمى‏کنیم، در حالى که هر کدام فرعونى هستیم، فقط مصرهاى ما کوچک و بزرگ شده است.

 این وضعیت ماست. پس با خوفى که در اینجا مى‏آید، چه چیزى براى ما باقى مى‏ماند؟ به چه چیزى رجاء و امید داشته باشیم؟ به رحمت حق؟ که حتى به محسن قریب است، نه واصل.

 اغترار به رحمت

 پس باید به دو چیز توجه کنیم:

 یکى اینکه از هیچ گناهى دور نیستیم.

 دوم اینکه غرور و اغترار به رحمت حق پیدا نکنیم، که رحمت حق گرچه واسع است و همه را در برگرفته و قریب هم مى‏باشد، امّا واصل نیست.

 در آیه: " لا تُفْسِدُوا فِى الْاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ "، خوف و طمع و ترکیب این دو، با چه چیزى تحقق پیدا مى‏کند؟

 " اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ" را هم داریم؛ یعنى خدا از متقین قبول مى‏کند. قبولى مال آنهاست. محسنین هم که به رحمت حق نزدیک‏اند.

 در آیه دیگرى هم آمده است:" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَواْ مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا اِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ "؛ یعنى خیال مى‏کنید که شما داخل بهشت مى‏شوید و به راحتى مى‏رسید، در حالى که هنوز آنچه بر گذشتگان رفته، بر شما جارى نشده است.

 داستان آنها چه بود؟ " مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ " ؛ گرفتارى‏ها و سختى‏ها آنها را مى‏گرفت، به حدى که: " وَ زُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ "؛ رسول و مؤمنین همراه او مى‏گفتند:"مَتى نَصْرُاللَّهِ"؛ حرکت مى‏کردند و دنبال نصر خدا بودند. تازه بعد از زلزله‏ها و طلب‏ها و حرکت‏ها در جستجوى نصر خدا بودند.

 به آنها خطاب مى‏شود: " اَلا اِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریبٌ ". نمى‏گوید پیروزى واصل شده، که نزدیک است؛ یعنى زیر و رو شدن‏ها، زلزله‏ها، فراز و نشیب‏ها، همه اینها، براى وصال به نصر کافى نیست، که مرحله دیگرى را هم مى‏خواهد. بعد از طلب، اقدام مى‏خواهد تا واصل شود.

 پس رحمت حق حتى به محسنین نزدیک است و وصال آن، یک گام بالاترى را مى‏خواهد، که آن اخبات است. و در سوره حج هم آمده است: " بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ " .

 

 البته حدى از بشارت، براى مؤمنین هم وجود دارد: " بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ " ؛ چون بشارت گاهى به امکان نصر، گاهى به قرب نصر و گاهى هم به وصال نصر است . اینها با یکدیگر متفاوتند؛ چنان که امکان رحمت و قرب رحمت و وصول رحمت با یکدیگر تفاوت دارند.

 بشارت به دیگران، بشارت به اسلام، بشارت به ایمان، بشارت به تقوا، بشارت حتى به بعثت، بشارت به قرب است، نه بشارت به وصل. " وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ " ، بشارتى بالاتر است.

 اخبات و راه وصول

 براى وصول به اخبات راه‏هاى مختلفى گفته شده است:

 یکى مى‏گوید باید اطعام کرد. یکى مى‏گوید باید محبت کرد. یکى مى‏گوید نماز شب بخوان و یکى هم مى‏گوید همه عبادت‏ها را انجام بده و همه معصیت‏ها را رها کن، در حالى که انسان اگر همه عبادت‏ها را انجام دهد و همه معصیت‏ها را هم ترک کند، تازه مى‏شود متقى. و اگر آنها را خوب هم انجام دهد و کم نگذارد، تازه مى‏شود محسن. اخبات، گامى است جز این چیزهایى که تاکنون شنیده‏اید.

 پس براى سلوک چه کنم؟ واجبات را بیاورم؟ محرمات را ترک کنم؟ با این نوع سلوک، در انسان غرور ایجاد مى‏شود؛ همان غرورى که شیطان را با شش هزار سال عبادت رجیم کرد؛ چرا که یک کبر داشت.

 گاهى به ما غرورى دست مى‏دهد و مى‏گوییم: اگر محبت و ولایت اهل بیت(ع) را داشته باشیم، کار تمام است. این چه اغترارى است؟! به چه استنادى راهى را که رسول(ص) و على(ع) با سر رفتند، ما مى‏خواهیم خزیده خزیده حرکت کنیم و برسیم؟! اگر این طور باشد، که باید تمام دین تعطیل شود!

 بعضى‏ها مى‏گویند: عبادت به جز خدمت خلق نیست، پس ادیسون هم خدمت کرده است. خدمت یعنى چه؟ وقتى آدمیت آدمى را مسدود کردند، وقتى چشم او را کور کردند، اگر نور افکن هم برایش درست کرده باشند، آیا به او خدمت کرده‏اند؟! وقتى دلش را کور کردند، اگر برایش چراغ آماده کنند، خدمت است؟!

 دنیایى که چشم آدم‏ها را از کاسه در آورده، دل آنها را وارونه کرده، ذهنیت آنها را بسته و کور کرده، حال اگر به آنها نان بدهد، آب بدهد، زندگى کامپیوترى بدهد و همه چیز را براى آنها همان طور که مى‏خواهند فراهم کند، آیا به آنها خدمت کرده است؟! چه کسى را فریب مى‏دهید؟ در چه فضایى حرف مى‏زنید؟

 خدمت به آدم این نیست که به او رفاه، امن و رهایى را بدهند، اگر این سه آرمانِ انسانِ معاصرِ امروز را هم به او بدهند و براى او محقق سازند، تازه این سه گام از اسلام پایین‏تر است.

 همه این گام‏ها و همه کارهایى که ادیسون‏ها و دانشمندان کرده‏اند، در حوزه رفاه است. همه کارهایى که همه روانشناسان کرده‏اند، در حوزه امن است و همه کارهایى که هنوز هیچ کس راجع به رهایى و آزادگى انسان نکرده است تا چیزى گریبان‏گیر او نباشد، در حوزه رهایى است. و با این همه، این سؤال مطرح است که: " أَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً ".

 همه این سه گامِ رفاه و امن و رهایى هم که فراهم شود، تازه همان سه گامى است که صالح به قومش گفته بود: " أَتُتْرَکُونَ فِیما ههُنا آمِنینَ فِى جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ و نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ ".

 فارهین، رفاه و آمنین، أمن و تترکون، رهایى است.

 این سه آرمانِ رفاه و امن و رهایى چیزى است که با یک سؤال صالح از قومش - حدود پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح و حدود هفت هزار سال پیش - محکوم شده است. حال تو، حتى اگر انسانى باشى که زندگى فوق مدرن را براى خودت فراهم کرده باشى، چه جوابى براى آن دارى؟ آیا مى‏گویى من همین‏ها را مى‏خواهم؟!

 آیا انسان مى‏تواند با این امکاناتِ امن، رفاه، رهایى، دل خوش باشد؟ این سؤالى است که گریبان انسان معاصر را رها نمى‏کند. سؤال صالح، سؤالى نیست که بتوان با »شاید« و »محتمل است« جواب داد.

 اگر بگویى من براى اینها آمده‏ام، باید منتظر این پاسخ باشى که امن، با حضور و وقوف و خود آگاهى انسان سازگار نیست.

 اگر مى‏خواهى واقع گرا باشى، واقع گرا کسى است که امن را با شرایط وقوف خود هماهنگ نمى‏داند. انسان در بهار یقین دارد که پاییز در راه است. او حرکت زمان را درک مى‏کند. او در امکانات و شرایط کامل و مطلوبش باز هم دغدغه دارد. دلهره دارد. اضطراب دارد، پس چطور مى‏تواند امنى داشته باشد؟!

 رفاه هم با تحول نعمت‏ها مطابق و هماهنگ نیست، که آدمى مدام تحول نعمت‏ها را مى‏بیند.

 و رهایى هم با نظام و قانونمندى هستى هماهنگ نیست، که نمى‏توان در این معده همه چیز ریخت. نمى‏شود این تن را به همه چیز بست، که قندش بالا مى‏رود. اُوره مى‏گیرد. نقرس مى‏گیرد.

 این طور نیست که بتوان هر چیزى را خورد، که تو در نظام هستى. و تو در هر حرکتى، همراه هزار سنّت هستى. مگر مى‏توانى همین طور قدم بردارى؟! تو در یک میدان مین حرکت مى‏کنى، با هر گامى که بر مى‏دارى، ممکن است انفجارى را ایجاد کنى.

 اگر ما بفهمیم که با هر کلمه‏اى که مى‏گوییم، در دل‏ها انفجارى ایجاد مى‏کنیم، اگر بفهمیم که با هر گامى که بر مى‏داریم، انفجارى ایجاد مى‏کنیم، این طور دست و پایمان را رها نمى‏کنیم و یله نمى‏شویم که در دنیاى قانونمندى‏ها؛ آن هم قانونمندى‏هاى مرتبط و مترابط، نمى‏توانیم این طور رها و ول باشیم.

 این سه آرمان، از اسلام پایین‏تر است. اسلام چیزى وراى این سه را به انسان داده است. اسلام آمده است تا حتى در هنگامى که از رفاه دور هستى، امن را به تو هدیه دهد و در متن تحول‏ها، امن تو را تأمین کند. اسلام این تفاوت‏ها را دارد و مى‏خواهد تو را مطمئن به قَدَر کند، نه مطمئن به نِعَم. نمى‏خواهد تو را رها کند که متروک نیستى، بلکه مسئولى:" حَتّى عَنِ الْبِقاعِ وَ الْبَهائِم " ؛ حتى در قبال زمین‏ها و حیوانات.

 یک قطعه زمینى که مى‏توان از آن چند تُن میوه گرفت، اگر یک تُن میوه از آن برداشت کنى، باخته‏اى. گاوى که مى‏توان از آن چند کیلو شیر بدست آورد، اگر کمتر بگیرى، باخته‏اى.ص۲۲-7
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

دروغ ممنوع

بر طبق روایات دروغ نقش سرنوشت سازی برای بعد آخرتی و معنوی انسان دارد.
امام باقر(ع) می فرماید:"ان الکذب هو خراب الایمان " یعنی دروغ ایمان را تخریب می کند.
 اگر انسان با ایمان از دنیا برود هر چه نارسایی عملی داشته باشد تا آخر کار در قیامت درست میشود.
بحث در این است که انسان هر چقدر نارسایی عملی اش بیشتر باشد در عقباتی که در پیش دارد فشار بیشتری خواهد داشت یعنی در برزخ کارش مشکل تر است و  در قیامت هم از مواقفی که می خواهد عبور کند کارش مشکل تر خواهد بود...
حالا آن عملی که به ایمان ضربه می زند چیست؟دروغ است 
یعنی دروغ نمی گذارد که انسان "با ایمان " از این عالم برود اینکه گفتم سرنوشت ساز است به خاطر همین مساله است

سخنان آیت الله العظمی حاج آقا مجتهدی تهرانی

۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

چند مطلب زیبا از استاد علی صفایی حائری


                  مطلب و تصویر بهم ربطی نداره ولی خواستم با یه تیر دو نشان بزنم
ادامه مطلب...
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است

حضرت امام خمینی (ره): باید ماها و شماها در گفتاری که داریم و خصوصاً در این ماه محرّم و صفر، که ماه برکات اسلامی است و ماه زنده ماندن اسلام است، باید ما محرّم و صفر را زنده نگه داریم به ذکر مصائب اهل بیت- علیهم السلام- که با ذکر مصائب اهل بیت- علیهم السلام- زنده مانده است این مذهب تا حالا؛ با همان وضع سنتی، با همان وضع مرثیه سرایی و روضه‏ خوانی. شیاطین به گوش شما نگویند که ما انقلاب کردیم، حالا باید همان مسائل انقلاب را بگوییم و مسائلی که در سابق بود حالا دیگر منسی باید بشود؛ خیر.
ما باید حافظ این سنتهای اسلامی، حافظ این دستجات مبارک اسلامی که در عاشورا، در محرّم و صفر، در مواقع مقتضی به راه می‏افتند، [باشیم؛] تأکید کنیم که بیشتر دنبالش باشند. محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است.

فداکاری سید الشهدا- سلام اللَّه علیه- است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است؛ زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتی خودش از طرف روحانیون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف توده‏های مردم با همان ترتیب سابق که دستجات معظم و منظم، دستجات عزاداری به عنوان عزاداری راه می‏افتاد. باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنتها را حفظ کنید.

ادامه مطلب...
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

گزارش ساعت به ساعت از روز عاشورا

گزارش ساعت به ساعت از روز عاشورا با ترکیب اوقات شرعی کربلا با متن مقاتل.

طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی» واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی می شود ۲۱ مهر سال ۵۹ شمسی. تاریخ شمسی هم که مثل قمری نیست که تغییر کند. موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و می شود با در آوردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ حرفهای مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند. ما اوقات شرعی روز ۲۱ مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر ۳-+ دقیق اختلاف می تواند داشته باشد) را استخراج کرده ایم و روایات مقتل نگراها را با این ساعتها تنظیم کرده ایم.

 
۵:۴۷ اذان صبح
امام (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»
آن طرف نماز را به امامت عمر سعد خواند و بع از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
 
حدود ۶
امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق بکنند و آن را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
 
۷:۰۶ طلوع آفتاب
کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجارین ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه هایشان  را به طرف آنها پر تاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم این زیاد را نمی پریرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی»، قد رکز بین اثنین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما درو است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشده است.
 
حدود ۸
بعد از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوان) های کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب و کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
 
حدود ۹
روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست. آماده  شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمی دانیم . تعداد کشتگان تیر اندازی. با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکر شده.)
 
حدود ۱۰
بعد از تیراندازی یسار غلام زیادین آبیه و سالم غلام این زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.
 
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه امام حسین(ع) حمله کرد؛ امام حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه ها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام (ع) را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام (ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را ۵۰ نفر و این شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده
 
اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد.
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام (ع)حمله کنند زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
 
حدود ۱۱
بعد از این جملات امام دستور تک تک به میدان رفتن را داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده اند. نگذارند کسی از بنی هاشم به میدان برود. انگار برای کشته شدن با هم مسابقه داشتند. بعضی «در مقابل نگاه امام (ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد. پیرمرد زاهد. بربربود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب  بر سر بالین او رفت و گفت کاش می توانستم وصیت های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین (ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است.» یک برا هفت نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند. حضرت عباس (ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.

۱۲:۵۰ اذان ظهر

حبیب بن مظاهر وقت اذان ظهر شهید شد. چون که نوشته اند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت بکی برود با عمرسعد مذاکره و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی شود.» حبیب به او گفت «ای حمار! فکر می کنی نماز شما قبول می شود و نماز پسر پیامبر (ص) قبول نمی شود؟» به جنگ او رفت اما دوستانش به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام (ع)  از شهادت حبیب متاثر شده و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می گذارم.»

حدود ۱۳

۳۰ نفر زا اصحاب امام (ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از آن ساعت شهید شدند؛ از جمله زهیر و حر.

بعد از کشته شدن اصحاب نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر. علی اکبر پسر امام حسین (ع) بود البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم. به طرز ناجوانمردانه ای شهید شد . شهادت او بر جوانان بنی هاشم خوانده است. ابن عبدالله بن مسلم. به طرز ناجونمردانه ای شهید شد. هاشم گران آمد . دسته جمعی سوار شدند وب ه دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد. فرمود: «ای پسر عموهای من بر مرگ صبر کنید به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
 
حدود ۱۴
۲۸ نفر از مردان بنی هاشم کشته شدند: ۷ برادر امام حسین (ع)، ۳ پسر از امام حسن(ع) ۲ پسر امام حسین(ع)، ۲ نوه جعفر بن ابیطالب، ۹ نفر آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر. یکی از کشتگان نوه ابولهب بود.
 
عاقبت امام حسین (ع) و حضرت عباس تنها ماندند. عزم کردند تا دو نفری به قلب دشمن بزنند و آخرین سواری را با هم انجام بدهند. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در محاصره کشته شد. امام(ع) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.»
 
حدود ۱۵
 امام (ع) به طرف خیمه ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه اش نکنند. وقت وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره او (یعقوبی می گوید: در همان روز به دنیا آمده بود اما بقیه چنین نمی گویند) توسط تیر حرمله کشته شد. امام (ع)  رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ  کردی. این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است»
 
امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می شد. بعضی تیر می انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می کردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. بعد از شهادت امام (ع) بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر شمرده شد.
 
امام (ع)در آستانه مهاجرت بود اما کسی جرات نمی کرد به سمت ایشان برود. اهل حرم از صدای ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن(ع) دوید و به طرف مام آمد . او را در بغل عمویش کشتند. امام برای سومین بار ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی  زمین را از ایشان بگیر!»

۱۶:۰۶ اذان عصر
وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفته اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع نگار لشکر عمرسعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: «به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم و دل آرام باشد.... گوید در این حال بود که زینب (س) دختر فاطمه به طرف وی آمد. در حالی که می گفت: «کاش آسمان  به زمین می افتاد.» زینب (س) به عمر سعد خطاب کرد: «ای عمر! اباعبدالله را می کشند و تو نگاه  می کنی؟» گوید: اشک های عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود. و روی از زینب بگردانید. حمید بن مسلم گوید شنیدمش که می گفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.» گوید: آن گاه شمر میان کسان بانک زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند. بکشیدش!» گوید در این حال سنان بین انس حمله برد و نیزه را فرو برد...»
 
حدود ۱۷ ؛ بعد از شهادت امام (ع)
بعد از شهادت امام (ع) عده ای لباس های آن حضرت را غارت می کنند. تمام این افراد بعداً به مرض های لاعلاج دچار شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین (ع) و همراهانش آغاز می شود. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه ها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن مطاع بعد از شهادت امام به کربلا می رسد. برای دفاع از حرم امام می جنگد و کشته می شود.
ابتدا سر را به خولی می دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر  امام و یارانش اسب می دوانند تا استخوان هایشان هم خرد شود.
 
۱۸:۴۹ اذان مغرب
کشتگان لشگر کوفه را جمع می کنند. تعداد این افراد ۸۸ نفر است.
داستان این طور تمام می شود که در حالی که عمر سعد دستور جماعت نماز مغرب را می داده سنان بن انس بین مردم می تاخته و رجز می خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید ؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!»
 
آنها چندنفر بودند؟
معروف است که در کربلا ۷۲ نفر شهید شده اند. این رقم معمولا وقت خواندن مقاتل با اعداد و اسامی موجود در متن جور درنمی آید؛ مثلا دیدیم که ۵۰ نفر در حمله اول شهید شده اند، ۲۸ نفر هم از بنی هاشم، به علاوه بریر و مسلم و حبیب و سعید و حر و زهیر. همین ها جمعش بیشتر از ۷۲ است. بعضی تواریخ قدیمی هم اعداد دیگری دارند. مثلا مسعودی تعداد شهدا را ۸۷ نفر میگوید (مروج الذهب)، یعقوبی ۱۰۵ نفر (تاریخ یعقوبی) و بلاذری ۱۰۰ مرد میگوید (مجمع الانساب). 
 
یک راه این است که بیاییم و تمام اسامی ذکر شده در منابع را کنار هم بگذاریم. نخستین بار این کار را کسی در قرن سوم انجام داد که در آن ۱۰۸ اسم فهرست شده. کسی به اسم فضیل بن زبیر، رساله ای نوشت با عنوان:«تسمیة من قُتِل مع الحسین بن علی(ع)» محققان جدید، این رقم را تا ۱۲۰ اسم رسانده اند. حالا برگردید به آن خبر کشته شدن حدود ۵۰ نفر از اصحاب در حمله اول. ۱۲۰ ، جمع همین عدد و ۷۲ است. پس ممکن است رقم ۷۲ ، شمار شهدایی باشد که بعد از حمله و تیرباران اول به شهادت رسیده اند و جنگشان به یادماندنی تر بوده. 
 
احتمال دیگر، توجه به این خبر است که عمر سعد وقتی در روز ۱۲ محرم لشگر خود و اسرا را از کربلا حرکت داد، دستور داد ۷۲ سر را به نیزه بکنند بیاورند. قاعدتا در اینجا هم کوفیان سرهای افراد معروف و مشهور را با خود آورده اند و سرهای افراد غیرمشهور برایشان ارزش نمایشی نداشته. 
 
احتمال سوم به خاصیت خود عدد ۷۲ برمی گردد. این عدد، از قدیم الایام نشانه کثرت بوده. حافظ می گوید: «جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه». یا حدیثی متواتر هست که پیامبر)ص( فرمود: « امتش ۷۲ فرقه می شوند که فقط یک فرقه از آنها ناجیه هستند. شاید یک دلیل تاکید بر عدد ۷۲ شهید هم همین باشد.
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار

سفارش علّامه طباطبایی در مورد قدمهای معرفت


 هنگامی از علّامه طباطبایی(ره)،در مورد قدمهای معرفت سؤال شد، ایشان سه سفارش اکید داشتند: مشارطه، مراقبه و محاسبه.

می فرمود انسان باید در اولین ساعات روز، آنچنان به خود آمادگی دهد که بتواند همواره از تهاجم شیطان و اوهام نفسانی خود محفوظ بماند. او باید با خود چنین شرط کند که امروز یکی از روزهای زندگی توست که سپری می شود؛ در این روز باید چنان مراقبت کنی که خلاف رضای خدا از تو سر نزند و باید تصمیم قاطع بگیری که عمل ناهنجاری انجام ندهی.پس از این تصمیم اوّلی در ابتدای روز، باید در تمام طول روز مراقب شرط خود باشد تا بتواند آن را با موفّقیّت به انجام برساند. مرحوم علّامه می فرمودند: مراقبه از باب مفاعله است که همیشه بین دو فردی که مقابل هم هستند، صورت می پذیرد؛یعنی خدا مراقب شماست و شما هم باید مراقب خدا باشید و مطابق رضای او کاری کنید. پس از طّی این دو مرحله،نوبت به حسابرسی می رسد که سومین مرحله است؛ بدان معنا که در آخرین ساعات، به فکر بنشیند و تمامی حرکات و فعالیتهای روزانه خود را مورد دقّت و حسابرسی قرار دهد، لحظه لحظۀ آن را از نظر بگذراند و از خودش بپرس و ببیند در مقابل سرمایه ای که امروز از کف داده است، چه به دست آورده است. در این مرحله، شخص باید رفتن،آمدن،نشستن،خوردن، گفتن،نوشتن،برخوردها و خلاصه همۀ حرکات خود را زیر ذره بین قرار دهد و خوب و بد آنها را از هم جدا کند. هرجا خلافی از او سر زد، استغفار نماید و تصمیم بر جبران بگیرد و هر موفقیتی که شامل حالش شده است، خدا را در مقابل آن نعمت سپاس گوید.

علامه(ره) می فرمود: کسی که زندگی خود را به این حال ادامه دهد، به زودی از کمالات فراوانی برخوردار خواهد شد که موفقیت او را در کمتر کسی می توان یافت و برتری روحی او، قابل مقایسه با هیچ یک از سایر مردم عادی که شب و روز خود را بی حساب و کتاب می گذرانند نخواهد بود.

منبع: برگرفته از افاضات حضرت آیة الله ممدوحی در کتاب شناخت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۷
به قلم طلبه جوان

اینجا ایران است.
حاکمش نائب امام زمان است.
و پاکترین رهبر جهان است.
قدرت بسیجیانش، کابوس اهریمنان است.
اینجا کمی اجناس گران است.
چونکه تحریم دشمنان است.
اما ایرانی صبور و قهرمان است.
هدف ما از زندگی، نان نیست؛ حفظ ایمان است.
زندگی همچو امتحان است.
کسی قبول میشود که در خط شهیدان است.
پیروی از “ولایت” وصیت آنان است.
ایرانی غیور و باوجدان است.
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم بازیار