افسران - همه فرعونیم....



 بعضى وقت‏ها در شب‏هاى ماه مبارک، حالتى بر من مى‏گذرد که امیدوارم بتوانم شما را هم در آن حالت داخل و سهیم کنم تا هم کمکى به شما و هم شکر نعمت و عنایتى که به من شده، باشد.

 من دوست دارم شما هم در این حال شریک باشید و خلاصه تأملاتى را که در چند آیه داشته‏ام، برایتان بیان مى‏کنم تا شاید شما هم دعایى بکنید و قدمى بردارید و کارى کنید.

 اعتماد من به طلب و اقدام خودِ شماست که هر کدام با نیت و توجهى آمده‏اید و ساعاتى هم منتظر شده‏اید. چه بسا همین، رزقى را براى خودِ ما فراهم کند و ما نیز از ناحیه شما مرزوق و مورد عنایت بیشترى قرار گیریم......


محسن در اصطلاح و سیر واژه‏شناسى قرآن یا مراحل تحولِ فلاح و رویشى که قرآن از آن حکایت مى‏کند، به کسى مى‏گویند که خوب عمل مى‏کند. هم کار خوب و حَسَن را به خوبى انجام مى‏دهد و طاعت را با حُسن و زیبایى همراه مى‏کند و هم کار خوب را از روش خوب و منهج مناسبى مى‏آورد. محسن هم حُسن را مى‏آورد و هم حُسن را با حُسن و خوبى همراه مى‏کند.

 گاهى انسان اطعامى مى‏کند، ولى سر دستى است. زود آن را رد مى‏کند. با شتاب و سرسرى آن را انجام مى‏دهد و گاهى هم براى محبوب خود، بر سر سفره شمعى مى‏گذارد و روبانى مى‏بندد و فضایى ایجاد مى‏کند.


گاهى پدرم به من مى‏گفت: برو خانه عمه‏ات و بگو فلانى بیاید. من که با پسر عمه‏ام قهر بودم و برایم سخت بود که به خانه‏شان بروم، مى‏رفتم و یواش، به طورى که نشنوند و جواب ندهند، در مى‏زدم، بعد برمى‏گشتم و مى‏گفتم نیستند. کار را مى‏کردم، ولى نه به خوبى. کار خوب را، خوب انجام نمى‏دادم.

 

 در این سیر قرآنى، خداوند مى‏فرماید: رحمت او به محسنین نزدیک و قریب است نه واصل. از وصال رحمت گفتگو نمى‏کند، که از قرب رحمت مى‏گوید و این به این معناست که حتى با رحمت واسعه حق، با رحمتى که به ما نزدیک است - مایى که در حد احسان و بالاتر از تقوا ایستاده‏ایم - مى‏توانیم محروم بمانیم.

 با توجه به این نکته، خواه ناخواه حالتى از خوف و رجاء در آدمى شکل مى‏گیرد؛ خوفِ دورى و ابتعاد از رحمت حق، خوف از اینکه از هیچ گناهى دور نیست و لو در فرض اطاعت و احسان و رجاء به رحمت حق و امید مزد و پاداش و لو در فرض تفریط و عصیان.

 

 با این توضیح، انسان نه به اعمال خود مى‏تواند امیدوار باشد و نه به اعمال خود، چرا که رحمت حق به محسن نزدیک است. محسن تا به اینجا روییده و حرکت کرده و گام برداشته، امّا با این حال، رحمت حق به او نزدیک شده، نه واصل.

 پس چه امیدى براى ما باقى مى‏ماند؟ براى مایى که هیچ فاصله‏اى از اینکه با دست‏هاى خود على(ع) را تکه تکه کنیم، نداریم. اینها را شوخى نگیریم! که هنوز گرو نرفته‏ایم و گیر نکرده‏ایم.

 منى که پنجاه سال دویده‏ام و پنجاه نفر را براى خود جمع کرده‏ام، به آنها علاقمند شده‏ام و آنها را براى خودم مى‏خواهم، اگر ببینم تو آمده‏اى تا آنها را کیش بدهى، نمى‏گذارم و به هر عنوانى ذلیلت مى‏کنم؛ که آدمى وقتى گرو برود، چه‏ها که نمى‏کند!

 به هر حال با این حالات و با این تأملات که مى‏خواهم شما را هم در آنها شریک کنم و به شما هدیه بدهم، به این نتیجه مى‏رسیم که با هیچ گناهى فاصله نداریم؛ هر چند آن گناه به نظر ما دور و سنگین باشد.

 در قرآن آمده است:" زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ "؛ یعنى ما شهواتى داریم. این شهوات، نیازها و احتیاجات ما هستند. این نیازها در یک مرحله، محبوب ما و در مرحله بعد هم تزیین و توجیه مى‏شوند. آیا مى‏شود از آنها فرار کرد؟ این که آمده است " حُبُّ الدُّنیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ "، بماند؛ [نه حبِّ دنیا که حبِّ شهوات براى انحراف کافى است.]

 وقتى که من شهواتى دارم؛ یعنى به چیزى علاقمند مى‏شوم که نیاز و خواست من است. این عشق (شهوت) که در دل من آمد، محبوبیت پیدا مى‏کند و این محبوبیت براى من توجیه مى‏شود و وقتى برایم موجَّه و مزیَّن شد، دیگر حقّ خودم مى‏دانم که هر کارى را انجام دهم. این زینت کار ساده شیطان است، که خود قسم یاد کرده:" لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ "{با این توجه، آیا خیال مى‏کنى قتل ابا عبداللَّه کار مشکلى است؟

 من شخصیتم را دوست دارم، عنوانم را دوست دارم، پرستیژم را دوست دارم، رفتارم را دوست دارم. این نیاز و احتیاج، اگر مورد علاقه من شد و مزیّن هم شد، به این نتیجه مى‏رسم که باید این کار حتماً انجام شود.

 وقتى شهوت و نیاز، تبدیل به حبّ و محبت، تبدیل به یک نوع جنبه عقلانى و ذهنى شد، که تو باید این طور رفتار کنى و باید این گونه باشى، دیگر احتمال خلاف نمى‏دهى و ثنویتى هم که ممکن است در درون تو تزاحم ایجاد کند و جهاد و مبارزه و درگیرى و اصطکاکى به وجود آورد، همه‏اش به یک هماهنگى کلى و یک سازمان یافتگى و یک جهت شدن مبدَّل مى‏شود، که تو جز این چاره‏اى ندارى.

 

 عقل، تجربه، توهّم، تخیّل، تفکّر، تأمّل، مشورت و قلب و شهوت تو، همه به یک نتیجه مى‏رسند، که حسین را بکشى. آیا خیال مى‏کنید بعد از این انسان مى‏ایستد یا براى کشتن او از هر وسیله ممکن استفاده مى‏کند؟!

 این نکته که آدم‏هاى بدِ تاریخ یا آدم‏هاى بدِ موجودِ امروز را، خیلى بد مى‏بینیم و مى‏گوییم خدا لعنتشان کند، به خاطر این است که خودمان را در آن فضاء و در آن محیط حس نمى‏کنیم، در حالى که هر کدام فرعونى هستیم، فقط مصرهاى ما کوچک و بزرگ شده است.

 این وضعیت ماست. پس با خوفى که در اینجا مى‏آید، چه چیزى براى ما باقى مى‏ماند؟ به چه چیزى رجاء و امید داشته باشیم؟ به رحمت حق؟ که حتى به محسن قریب است، نه واصل.

 اغترار به رحمت

 پس باید به دو چیز توجه کنیم:

 یکى اینکه از هیچ گناهى دور نیستیم.

 دوم اینکه غرور و اغترار به رحمت حق پیدا نکنیم، که رحمت حق گرچه واسع است و همه را در برگرفته و قریب هم مى‏باشد، امّا واصل نیست.

 در آیه: " لا تُفْسِدُوا فِى الْاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ "، خوف و طمع و ترکیب این دو، با چه چیزى تحقق پیدا مى‏کند؟

 " اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ" را هم داریم؛ یعنى خدا از متقین قبول مى‏کند. قبولى مال آنهاست. محسنین هم که به رحمت حق نزدیک‏اند.

 در آیه دیگرى هم آمده است:" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَواْ مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا اِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ "؛ یعنى خیال مى‏کنید که شما داخل بهشت مى‏شوید و به راحتى مى‏رسید، در حالى که هنوز آنچه بر گذشتگان رفته، بر شما جارى نشده است.

 داستان آنها چه بود؟ " مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ " ؛ گرفتارى‏ها و سختى‏ها آنها را مى‏گرفت، به حدى که: " وَ زُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ "؛ رسول و مؤمنین همراه او مى‏گفتند:"مَتى نَصْرُاللَّهِ"؛ حرکت مى‏کردند و دنبال نصر خدا بودند. تازه بعد از زلزله‏ها و طلب‏ها و حرکت‏ها در جستجوى نصر خدا بودند.

 به آنها خطاب مى‏شود: " اَلا اِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریبٌ ". نمى‏گوید پیروزى واصل شده، که نزدیک است؛ یعنى زیر و رو شدن‏ها، زلزله‏ها، فراز و نشیب‏ها، همه اینها، براى وصال به نصر کافى نیست، که مرحله دیگرى را هم مى‏خواهد. بعد از طلب، اقدام مى‏خواهد تا واصل شود.

 پس رحمت حق حتى به محسنین نزدیک است و وصال آن، یک گام بالاترى را مى‏خواهد، که آن اخبات است. و در سوره حج هم آمده است: " بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ " .

 

 البته حدى از بشارت، براى مؤمنین هم وجود دارد: " بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ " ؛ چون بشارت گاهى به امکان نصر، گاهى به قرب نصر و گاهى هم به وصال نصر است . اینها با یکدیگر متفاوتند؛ چنان که امکان رحمت و قرب رحمت و وصول رحمت با یکدیگر تفاوت دارند.

 بشارت به دیگران، بشارت به اسلام، بشارت به ایمان، بشارت به تقوا، بشارت حتى به بعثت، بشارت به قرب است، نه بشارت به وصل. " وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ " ، بشارتى بالاتر است.

 اخبات و راه وصول

 براى وصول به اخبات راه‏هاى مختلفى گفته شده است:

 یکى مى‏گوید باید اطعام کرد. یکى مى‏گوید باید محبت کرد. یکى مى‏گوید نماز شب بخوان و یکى هم مى‏گوید همه عبادت‏ها را انجام بده و همه معصیت‏ها را رها کن، در حالى که انسان اگر همه عبادت‏ها را انجام دهد و همه معصیت‏ها را هم ترک کند، تازه مى‏شود متقى. و اگر آنها را خوب هم انجام دهد و کم نگذارد، تازه مى‏شود محسن. اخبات، گامى است جز این چیزهایى که تاکنون شنیده‏اید.

 پس براى سلوک چه کنم؟ واجبات را بیاورم؟ محرمات را ترک کنم؟ با این نوع سلوک، در انسان غرور ایجاد مى‏شود؛ همان غرورى که شیطان را با شش هزار سال عبادت رجیم کرد؛ چرا که یک کبر داشت.

 گاهى به ما غرورى دست مى‏دهد و مى‏گوییم: اگر محبت و ولایت اهل بیت(ع) را داشته باشیم، کار تمام است. این چه اغترارى است؟! به چه استنادى راهى را که رسول(ص) و على(ع) با سر رفتند، ما مى‏خواهیم خزیده خزیده حرکت کنیم و برسیم؟! اگر این طور باشد، که باید تمام دین تعطیل شود!

 بعضى‏ها مى‏گویند: عبادت به جز خدمت خلق نیست، پس ادیسون هم خدمت کرده است. خدمت یعنى چه؟ وقتى آدمیت آدمى را مسدود کردند، وقتى چشم او را کور کردند، اگر نور افکن هم برایش درست کرده باشند، آیا به او خدمت کرده‏اند؟! وقتى دلش را کور کردند، اگر برایش چراغ آماده کنند، خدمت است؟!

 دنیایى که چشم آدم‏ها را از کاسه در آورده، دل آنها را وارونه کرده، ذهنیت آنها را بسته و کور کرده، حال اگر به آنها نان بدهد، آب بدهد، زندگى کامپیوترى بدهد و همه چیز را براى آنها همان طور که مى‏خواهند فراهم کند، آیا به آنها خدمت کرده است؟! چه کسى را فریب مى‏دهید؟ در چه فضایى حرف مى‏زنید؟

 خدمت به آدم این نیست که به او رفاه، امن و رهایى را بدهند، اگر این سه آرمانِ انسانِ معاصرِ امروز را هم به او بدهند و براى او محقق سازند، تازه این سه گام از اسلام پایین‏تر است.

 همه این گام‏ها و همه کارهایى که ادیسون‏ها و دانشمندان کرده‏اند، در حوزه رفاه است. همه کارهایى که همه روانشناسان کرده‏اند، در حوزه امن است و همه کارهایى که هنوز هیچ کس راجع به رهایى و آزادگى انسان نکرده است تا چیزى گریبان‏گیر او نباشد، در حوزه رهایى است. و با این همه، این سؤال مطرح است که: " أَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً ".

 همه این سه گامِ رفاه و امن و رهایى هم که فراهم شود، تازه همان سه گامى است که صالح به قومش گفته بود: " أَتُتْرَکُونَ فِیما ههُنا آمِنینَ فِى جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ و نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ ".

 فارهین، رفاه و آمنین، أمن و تترکون، رهایى است.

 این سه آرمانِ رفاه و امن و رهایى چیزى است که با یک سؤال صالح از قومش - حدود پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح و حدود هفت هزار سال پیش - محکوم شده است. حال تو، حتى اگر انسانى باشى که زندگى فوق مدرن را براى خودت فراهم کرده باشى، چه جوابى براى آن دارى؟ آیا مى‏گویى من همین‏ها را مى‏خواهم؟!

 آیا انسان مى‏تواند با این امکاناتِ امن، رفاه، رهایى، دل خوش باشد؟ این سؤالى است که گریبان انسان معاصر را رها نمى‏کند. سؤال صالح، سؤالى نیست که بتوان با »شاید« و »محتمل است« جواب داد.

 اگر بگویى من براى اینها آمده‏ام، باید منتظر این پاسخ باشى که امن، با حضور و وقوف و خود آگاهى انسان سازگار نیست.

 اگر مى‏خواهى واقع گرا باشى، واقع گرا کسى است که امن را با شرایط وقوف خود هماهنگ نمى‏داند. انسان در بهار یقین دارد که پاییز در راه است. او حرکت زمان را درک مى‏کند. او در امکانات و شرایط کامل و مطلوبش باز هم دغدغه دارد. دلهره دارد. اضطراب دارد، پس چطور مى‏تواند امنى داشته باشد؟!

 رفاه هم با تحول نعمت‏ها مطابق و هماهنگ نیست، که آدمى مدام تحول نعمت‏ها را مى‏بیند.

 و رهایى هم با نظام و قانونمندى هستى هماهنگ نیست، که نمى‏توان در این معده همه چیز ریخت. نمى‏شود این تن را به همه چیز بست، که قندش بالا مى‏رود. اُوره مى‏گیرد. نقرس مى‏گیرد.

 این طور نیست که بتوان هر چیزى را خورد، که تو در نظام هستى. و تو در هر حرکتى، همراه هزار سنّت هستى. مگر مى‏توانى همین طور قدم بردارى؟! تو در یک میدان مین حرکت مى‏کنى، با هر گامى که بر مى‏دارى، ممکن است انفجارى را ایجاد کنى.

 اگر ما بفهمیم که با هر کلمه‏اى که مى‏گوییم، در دل‏ها انفجارى ایجاد مى‏کنیم، اگر بفهمیم که با هر گامى که بر مى‏داریم، انفجارى ایجاد مى‏کنیم، این طور دست و پایمان را رها نمى‏کنیم و یله نمى‏شویم که در دنیاى قانونمندى‏ها؛ آن هم قانونمندى‏هاى مرتبط و مترابط، نمى‏توانیم این طور رها و ول باشیم.

 این سه آرمان، از اسلام پایین‏تر است. اسلام چیزى وراى این سه را به انسان داده است. اسلام آمده است تا حتى در هنگامى که از رفاه دور هستى، امن را به تو هدیه دهد و در متن تحول‏ها، امن تو را تأمین کند. اسلام این تفاوت‏ها را دارد و مى‏خواهد تو را مطمئن به قَدَر کند، نه مطمئن به نِعَم. نمى‏خواهد تو را رها کند که متروک نیستى، بلکه مسئولى:" حَتّى عَنِ الْبِقاعِ وَ الْبَهائِم " ؛ حتى در قبال زمین‏ها و حیوانات.

 یک قطعه زمینى که مى‏توان از آن چند تُن میوه گرفت، اگر یک تُن میوه از آن برداشت کنى، باخته‏اى. گاوى که مى‏توان از آن چند کیلو شیر بدست آورد، اگر کمتر بگیرى، باخته‏اى.ص۲۲-7